روزنوشت های کفشدوزک

مینویسم تا یادم بمونه همه این روزا رو

روزنوشت های کفشدوزک

مینویسم تا یادم بمونه همه این روزا رو

۶ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

هزارتا آدم هم اطرافت داشته باشی یه لحظه‌هایی هست که تو تنهاییه مطلقی

حالا نه این که من هزارتا آدم اطرافم داشته باشم؛ نه. ولی یه لحظه هایی حتی همون چند نفر هم نیستن...فقط خودم

یه لحظه هایی همه وجود تلاش میشی واسه حفظ آدمای اطرافت و دوست داشتنشون ...واسه خوشحال کردن و لبخند به لبشون آوردن....یهو

اصن یه جمله بود..می‌گفت تا میایم به خودمون بقبولونیم که فلانی آدم خوبیه ، رفیق خوبیه....دقیقا ، دقیقا همونجاست که میاد گند می‌زنه به همه تصوراتت...

شاید باید یه جاهایی ببخیال شد و به قول حبیب رضایی زد رو خط «به درک»گفتن.

اصن به نظر من ما آدما همون قد که  تلاش کردن رو یادمیگیرم؛ باید بیخیال شدن رو هم یادبگیریم....باید یاد بگیریم به جای تلاش ، و ادامه دادن به راهی تهش بن بسته، دست از تلاش کشیدن رو

لعنتی این مدت چقدر داشتم تلاش می‌کردم....چقدر داشتم همه ذهنیت هایی که

علی بهم داد بود رو پاک میکردم و از بین می‌بردم....که چی...که آقا این آدم قصد بدی نداره...خوبی ببینه خوبی می‌کنه....یا فلانی رفیق خوبیه...من کم گذاشته بودم که اونم کم بود....من برمی‌گردم اونم برمیگرده

چه فایده تهش بازم میرسم به حرفهای اون و انگار من بودم که داشتم خودمو گول میزدم .تحمل این همه آب زیرکاه و دورو بودن این، و اون همه بچه بود اون یکی برام سخته و همش از صبح دارم به همه ی رفتارهای این مدت فکر میکنم و به هیچ نتیجه ای نمی‌رسم چرا دارم چوب کینه ای رو میخورم که خودم هم هیچ نقشی جز یه قربانی دیگه بودن توش نداشتم.

فقط خدا می‌دونه که این تند تند نوشتن الانم اونم وقتی باید واسه امتحان صبح فردا بخونم به خاطر چیه...این تندتند و بدون فکر ، تایپ کردن و خالی کردن خودم به خاطر چیه

کسی که اینجا نیست...بزار بگم....همش واسه اینه بغضم نترکه....آروم بشم.

یا بهتر بگم؛ آروم آروم، آروم بشم.

  • ۰
  • ۰

ترس

"هیچ وقت نمیتونم بفهمم تو فکرت چی میگذره"

فک کنم عجیب‌ترین جمله‌ای باشه که شنیدم.

هربار هم که با تکرار کردنش تأکید میکنه روش بیشتر تعجب میکنم...اصلا نمیتونم بفهمم چطور ممکنه فکر منو نشه خوند و مثلاً خیلی عجیب یا ترسناک فک کنم.

اونم کی؟ من؟!!

من که گاهی در حدی ساده میشه رفتارم؛ و فکر و رفتارم یکی میشه که حس میکنم اگه زبون برنامه نویسی بودم حتماً python میشدم :دی ساده و بی حرف اضافه :))) (الان اگه اینو میخوند حتما اخماش می‌رفت تو هم و با ناراحتی می‌گفت: بالاخره تو کی میخوای یاد گرفتن اینو تمومش کنی)

آخه چی تو من می‌تونه سخت باشه فهمیدنش....کجام غیر قابل فهمه...اونم برای آدمی مثل اون که انقد باهوش و تیزه...

چی داره اذیتش می‌کنه که امروز، وسط خوندن درس به این مهمی و امتحان به این سختی که حتی باعث شد بیخیال قدم زدن غروب جمعه بشه...بازم باید یهو یادش بیوفته ، بهش فکر کنه تا حدی که حتی زنگ بزنه و برای بار چندم تکرارش کنه...

"هیچ وقت نمیتونم بفهمم تو فکرت چی میگذره" . "این میترسوندم".

واقعیت اینه که این، بیشتر، داره منو میترسونه.... این جمله؛ که عجیییب ، غریبه ست تو رابطه ی ما..

کاش زودتر حل بشه این معما برام(ون).

  • ۰
  • ۰

ده سال از اولین روزی که فضایی به اسم خوابگاه رو تجربه کردم گذشته و من هنوز بعد ده سال به این چهار دیواری خسته کننده و پر از محدودیت با آدمای جورواجورش عادت نکردم.

بهم میگه، خب تو که با این اوصاف باید خیلی گرگ تر از همشون باشی....خیلی زرنگ تر باشی....تو باید راحت تر کنار بیای با شرایط و سختیاش...میخندم تو روش و هیچ جوابی ندارم‌.

واقعیت اینه به بعضی چیزا هیچ وقت نمیشه عادت کرد.

نمی‌دونم....شایدم واسه من اینطور بوده. بهش میگم ، شده تو یه لحظه سقف آروزهات بشه دیدن آسمون....نفس کشیدن تو یه سطح بدون دیوار و هوای آزاد....یه شبایی اینا میشه درد

میگه قوربونت برم...تموم میشه خب میخندم ....می‌دونم فعلا قرار نیست چیزی عوض بشه.

ولی چشماش منتظره.... منتظر آروم شدنم. دلم گرم میشه....آروم میشم کنارش... نمی‌دونم از سر اینه که می‌دونم منتظره، یا واقعا تأثیرشه...

فقط می‌دونم حالم خوبتر میشه خیلی خوبتر


**راستی؛ شایدم هردوش یه معنی رو میده...یکی بیاد که باهاش حالت خوب باشه...حالا به هر شکلی

  • ۰
  • ۰

سلام برسون...

تجربه دو سال گذشته بهم اینو یاد داد که حتی یه (سلام) ساده هم نباید به کسی گفت برسونه.
یه شخص سوم گاهی حتی همین ساده ترین جمله رو درست نمیتونه برسونه. چه برسه حرف های طولانی ، پیام ها ، خبر ها، دل پری ها و خلاصه حرف‌های مهم و اساسیتو ...
اگه چیزی تو دلت هست؛ یا مستقیم با مخاطب اصلی اون حرف درمیون بزار؛ یا این که اگه تواناییشو داری تو دلت نگهش دار.
نه این که آدمای دیگه رو واسطه قرار بدی....حالا هرچقدر هم اون شخص سوم آدم درست و قابل اعتمادی باشه این واسطه گذاشتن ، خواسته یا ناخواسته باعث به وجود اومدن سوءتفاهم و تو ادامه ی اون، دلخوری هایی میشه که گاهی ضرراش جبران نمیشه

بعضی دل شکستن هارو با هیچی  نمیشه جبرانش کرد... 
  • ۰
  • ۰

قضاوت

هروقت ناراحت شدم از برخوردی از اطرافیانم؛حرفی ، عکس‌العملی ، نگاه و قضاوتی یا هرچیز دیگه؛ به جای ناراحتی، قضاوت و محکوم کردن اون آدم به این فکر کردم کجاها خودم اون شکل برخوردی رو داشتم.
اگه نداشتم خوشحال شدم و اگه بوده محکوم کردم خودمو.
هرچی که بوده تلاش کردم از اونجا به بعد بیشتر حواسم به رفتارم باشه.
گاهی خییلی زود دیر میشه :)))
  • ۰
  • ۰

روز اول :)

داشتم میگفتم ... دنبال یه جایی میگشتم تا بنویسم این روزا رو بهش گفتم مینویسم تو دفترمثه همه این سالا...
گفت : نه...وبلاگ.
بهش اعتماد کردم....واسه اولین بار وبلاگ ساختم. اما هنوز به خودم اعتماد ندارم.
به دستام که داره میلرزه خلاصه که خبر خاصی نیس.....جز روزهای خوب و بدم که همش معنی زندگی میده :)))))