"هیچ وقت نمیتونم بفهمم تو فکرت چی میگذره"
فک کنم عجیبترین جملهای باشه که شنیدم.
هربار هم که با تکرار کردنش تأکید میکنه روش بیشتر تعجب میکنم...اصلا نمیتونم بفهمم چطور ممکنه فکر منو نشه خوند و مثلاً خیلی عجیب یا ترسناک فک کنم.
اونم کی؟ من؟!!
من که گاهی در حدی ساده میشه رفتارم؛ و فکر و رفتارم یکی میشه که حس میکنم اگه زبون برنامه نویسی بودم حتماً python میشدم :دی ساده و بی حرف اضافه :))) (الان اگه اینو میخوند حتما اخماش میرفت تو هم و با ناراحتی میگفت: بالاخره تو کی میخوای یاد گرفتن اینو تمومش کنی)
آخه چی تو من میتونه سخت باشه فهمیدنش....کجام غیر قابل فهمه...اونم برای آدمی مثل اون که انقد باهوش و تیزه...
چی داره اذیتش میکنه که امروز، وسط خوندن درس به این مهمی و امتحان به این سختی که حتی باعث شد بیخیال قدم زدن غروب جمعه بشه...بازم باید یهو یادش بیوفته ، بهش فکر کنه تا حدی که حتی زنگ بزنه و برای بار چندم تکرارش کنه...
"هیچ وقت نمیتونم بفهمم تو فکرت چی میگذره" . "این میترسوندم".
واقعیت اینه که این، بیشتر، داره منو میترسونه.... این جمله؛ که عجیییب ، غریبه ست تو رابطه ی ما..
کاش زودتر حل بشه این معما برام(ون).